همه چیز اومده جلوی چشمم. تمام زجر هایی که کشیدم.انتظار هایی که تموم نمیشدن.خود خوری ها، فریاد های ساکت درونی.

منم وایمیسادم جلوی پنجره.مثل امشب. با این تفاوت که سه تا درخت های کاج جلوی اتاقم و سر نبریده بودن اون موقع.

سرم جیغ میزد. انگار یک مار زرد خوشگل دور حلقم پیچیده بود. و من داشتم خفه میشدم. و از طرفی عاشق این خفگی.

سخت بود. سخت بود.

من چجوری دووم آوردم؟

کاش تمام اون شکنجه ها یک آدم میشد تا محکم ترین سیلی دنیا رو توی گوشش بزنم.

من، بازمانده ای از شکنجه های شبانه.

یعنی از بس غصه خوردم غمباد گرفتم؟

جلوی ,های ,سخت ,اون ,هایی ,یک ,هایی که ,سخت بود ,خفگی سخت ,عاشق این ,طرفی عاشق

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

پولسازی اقیانوس طلایی یه قُلُپ فلسفـــــه... ما در زمینه طراحی سایت بی رقیب هستیم. گوگل اکوادور اکسپرس پرتال جامع علوم_پایگاه خبری tatalooتتلو نانوشته های علیرضا ادریسی IZ*ONE